توی داستان ما..
من بد بودم و تو خوب..
من صبر کردم و تو بیخیال..
من خواستم و تو بیخیال..
من سوختم و تو بیخیال..
من موندم و تو بیخیال..
و در اخر...
من مردم..
و باز هم تو بیخیال...
این بود رسم عاشقی که همه از ان دم میزنند؟؟
چشمانم تر..
و دستانم در حال لرزش..
نگاهم آزرده و مملو از حرف..
لبانم در حال زمزمه..
و صدایم..نم نمک نام تو را میخواند..
با رویاهایت دنیایی را ساختم..
اگر باشی چکار خواهم کرد..؟؟
خدا میداند..!!
نگاهت را با عشق میشناسم..
حتی با چشمان بسته..
دستانت را همچنان لمس میکنم..
حتی با دستان بسته..
به تو فکر میکنم..
حتی در خواب...خسته...
می بینی؟؟
نباشی هم یادت میماند..
تو برای من ساخته شده ای...
و من برای تو...!!!!
دلم بس تنگ است...
در انبوهی از ترانه ها..!!!
در آخرین نگاهی سرد...
در آخرین خداحافظی...
و "در آخرین روز زندگی من..."
تبریک میگویم...
حضورش را..
و...
تسلیت میگویم...
"مرگ حضورت را"..!!!
تو میروی و من میبینم..
بی آنکه مرا ببینی و از سرعت قدم هایت بکاهی..
من گریه میکنم وصدایت پایت را میشنوم ..
بی آنکه قطرات اشک هایم را احساس کنی و صدای بلند مرا که آشفته و پر از درد است را بشنوی..
واقعا با خودم چه فکری کرده ام؟؟..
کسانی که که نه میبینند و نه نمیشنوند..
جایشان مکان دیگریست..
قلب من که برای آنها مجاز نیست..!!
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت:
پسرم!
یک بهار،یک تابستان
یک پاییز و یک زمستان را دیدی!
از این پس همه چیز جهان تکراریست...
جز مهربانی...