-
تو بیخیال...
چهارشنبه 18 شهریور 1394 11:53
توی داستان ما.. من بد بودم و تو خوب.. من صبر کردم و تو بیخیال.. من خواستم و تو بیخیال.. من سوختم و تو بیخیال.. من موندم و تو بیخیال.. و در اخر... من مردم.. و باز هم تو بیخیال... این بود رسم عاشقی که همه از ان دم میزنند؟؟
-
فراموشم کردم...
شنبه 7 شهریور 1394 00:24
گاهی اوقات... فراموش میکنم منی هم وجود دارم.. انقدر که به تو فکر میکنم.. چه ناعادلانه خودم را فراموش کردم.. من خود به خود خیانت کردم.. دگر باید چه انتظاری از تو داشته باشم؟؟ امضا:زهرا
-
روزگارا..
شنبه 15 شهریور 1393 19:19
روزگارا: تو اگر سخت به من میگیری، باخبر باش که پژمردن من آسان نیست گرچه دلگیرتر از دیروزم، گرچه فردایی غم انگیز مرا میخواند لیک باور دارم…. دلخوشیها کم نیست…. زندگی باید کرد... منبع: www.shahlanazary.com
-
من اینجا بس دلم تنگ است
شنبه 15 شهریور 1393 19:05
من اینجا بس دلم تنگ است وهر سازی که می بینم بد آهنگ است بیا ره توشه برداریم قدم در راه بی برگشت بگذاریم ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است من اینجا از نوازش نیز چون آزار ترسانم ز سیلی زن، ز سیلی خور وزین تصویر بر دیوار ترسانم .... بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین! من اینجا بس دلم تنگ است بیا ره توشه...
-
وجودت الزامیست..!!
چهارشنبه 15 مرداد 1393 16:37
چشمانم تر.. و دستانم در حال لرزش.. نگاهم آزرده و مملو از حرف.. لبانم در حال زمزمه.. و صدایم..نم نمک نام تو را میخواند.. با رویاهایت دنیایی را ساختم.. اگر باشی چکار خواهم کرد..؟؟ خدا میداند..!!
-
کاشکی...
سهشنبه 14 مرداد 1393 22:05
کاش میشد دشنام، جای خود را به سلامی می داد گلِ لبخند به مهمانیِ لب می بردیم، بذرِ امید به دشتِ دلِ هم. کسی از جنسِ محبت، غزلی را می خواند و به یلدایِ زمستانی و تنهاییِ هم، یک بغل عاطفه ی گرم به مهمانیِ دل می بردیم... "کیوان شاهبداغی" منبع: کلبه ی عاشقانه ی من
-
مال دنیا..
شنبه 28 تیر 1393 23:33
نقل کرده اند بهلول چوبى را بلند کرده بود و بر قبرها مى زد . گفتند: چرا چنین مى کنى ؟ بهلول گفت : صاحب این قبر دروغگوست ، چون تا وقتى در دنیا بود دایم مى گفت: باغ من ، خانه من ، مرکب من و... ولى حالا همه را گذاشته و رفته است و اکنون هیچ یک از آن ها، مال او نیست که اگر مال او بود حتما با خود برده بود منبع:dastanak.com
-
دورها آواییست که مرا می خواند...
چهارشنبه 18 تیر 1393 00:00
در دلِ من چیزیست، مثلِ یک بیشه ی نور مثلِ خواب دمِ صبح و چنان بی تابم که دلم می خواهد، بدوم تا تهِ دشت بروم تا سرِ کوه دورها آواییست که مرا می خواند... "سهراب سپهری" منبع: کلبه ی عاشقانه ی من
-
نامه نیما یوشیج برای همسرش عالیه
شنبه 14 تیر 1393 11:12
بیا! عزیزم ! تا ابد مرا مقهور بدار. برای این که انتقام زن را از جنس مرد کشیده باشی ، قلب مرا محبوس کن. اگر بتوانم این ستاره ی قشنگ را به چنگ بیاورم ! سلسله ی پر برف البرز را به میل و سماجت خود از جا حرکت بدهم ! اگر بتوانم جریان باد را از وسط ابرها ممانعت کنم . آن وقت می توانم به قلبم تسلط داشته ، این سرنوشت را که...
-
حُسن باران
شنبه 7 تیر 1393 15:54
حُسن باران این است که تبسم دارد گَردِ غم از همه چیز، از همه جا می گیرد همه جا بر همه کس می بارد و تعلق دارد به جهانی از عشق... "مجتبی کاشانی" منبع: کلبه ی عاشقانه من
-
تو برای منی..!!!
شنبه 7 تیر 1393 15:36
نگاهت را با عشق میشناسم.. حتی با چشمان بسته.. دستانت را همچنان لمس میکنم.. حتی با دستان بسته.. به تو فکر میکنم.. حتی در خواب...خسته... می بینی؟؟ نباشی هم یادت میماند.. تو برای من ساخته شده ای... و من برای تو...!!!!
-
دلم تنگ است...
جمعه 6 تیر 1393 16:05
دلم بس تنگ است... در انبوهی از ترانه ها..!!! در آخرین نگاهی سرد... در آخرین خداحافظی... و "در آخرین روز زندگی من..." تبریک میگویم... حضورش را.. و... تسلیت میگویم... "مرگ حضورت را"..!!!
-
دوست دارم..
یکشنبه 1 تیر 1393 22:44
دنیا رو به خاطرت فروختم تا بهت بگم.. ... اندازه دنیا دوست دارم...
-
از تو مینویسم..
یکشنبه 1 تیر 1393 14:34
عاشقانه از تنفرت مینویسم.. ... ... ... تا بدانی.. .. هیچ چیز حریف من نیست..
-
نمیبینی و نمیشنوی..
دوشنبه 5 خرداد 1393 15:52
تو میروی و من میبینم.. بی آنکه مرا ببینی و از سرعت قدم هایت بکاهی.. من گریه میکنم وصدایت پایت را میشنوم .. بی آنکه قطرات اشک هایم را احساس کنی و صدای بلند مرا که آشفته و پر از درد است را بشنوی.. واقعا با خودم چه فکری کرده ام؟؟.. کسانی که که نه میبینند و نه نمیشنوند.. جایشان مکان دیگریست.. قلب من که برای آنها مجاز...
-
نیما یوشیج
یکشنبه 4 خرداد 1393 16:30
نیما یوشیج در جشن یک سالگی فرزندش نوشت: پسرم! یک بهار،یک تابستان یک پاییز و یک زمستان را دیدی! از این پس همه چیز جهان تکراریست... جز مهربانی...
-
عارف..
یکشنبه 4 خرداد 1393 16:27
عارفی را دیدند مشعل و جام آبی در دست.. پرسیدند کجا میروی؟ گفت : با آتش بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم تا مردم خدا را "فقط به خاطر عشق به او بپرستند" "نه به خاطر آسایش دربهشت و ترس از جهنم"
-
شیردل
یکشنبه 4 خرداد 1393 16:23
هر چه باشی شیردل گردون شکارت میکند هرچقدر باشی عزیز ایام خوارت میکند هر چقدر لبت خندان از بهر دیگران عاقبت دست طبیعت اشکبارت میکند ای بشر از کبر دوری کن که خوارت میکند گر طلا باشی به عالم کم عیارت میکند بهر دنیا کذب میگویی و تهمت میزنی کذب و تهمت در جهان بی اعتبارت میکند در جهان گیرم به قدرت گر شوی بهرام گور گور چون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 اردیبهشت 1393 23:20
-
ووی
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 21:38
هه...هی هی.. خل شدم.. سلام.. شنبه امتحانام شروع میشه خدااااااااااا... میترسم.. عربی داریم.. درس سختی نیستاا .. ولی نمدونم چرا استرس دارم.. ای وااااااااااااااااااااای..
-
هی..
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 21:28
هی لعنتی.. با توام.. اون چیزی که کف کفش مارکدار شماست.. دل کهنه منه.. مواظب باش.. هر قدم که برمیداری و دور میشی.. دلم درد میگیره.. مواظب باش..
-
هه هه..!!
شنبه 20 اردیبهشت 1393 22:56
سلام دوستان.. من الان و امشب دارم از شکم درد میمیرم.. ولی انقد پرروام 3 ساعته تو نتم به رو خودمم نمیارم.. اصن یه وعضی.. امروز مدرسه رو پیچوندم.. البته واقعا شکمم درد میکردا.. یکم آه و ناله فقط بهش اضافه کردم.. گرفتم تااااااااا 2 خوابیدم.. بیچاره دوستام داشتن درس میخوندن.. خوابم هم نمیاد.. ولی باید برم دیگه..دیر وقته.....
-
من یه دخترم
شنبه 20 اردیبهشت 1393 22:42
مـنـــ یـڪ دخــ♥ـترمـ با تمامـ مردانـگـﮯ هـایتـ نمیتوانـﮯ بفهمـﮯصورتـﮯ برایم یـڪ دنیاستـ ... نمیتوانـﮯ بفهمـﮯ عـشـق بـﮧ لاڪ قـرمـز را ... نماز با چادر سـفـیـد را ... گریه ڪردنـــ بـدونـــ خجالتـ ... درڪ ڪردنش در توانتـ نیستـ ... منـم لیلاﮮ عــشق و زلیخاﮮ انتـظـار ... چــرڪ نویس هـیــچ احساسـﮯ نمیشومـــــ ...! منبع: یه...
-
آینده تو..
شنبه 20 اردیبهشت 1393 12:26
سکوت مطلق تو.. چیزی را عوض نمیکند.. تو همچنان همان کسی هستی که بودی.. نشستن و به دیگران نگاه کردن.. چیزی را عوض نمیکند.. چون تو همانی که میبینم.. اگر میخواهی که عوض شوی.. به من نگاه نکن.. به آینده فکر کن.. به طلوعی از خورشید ک امشب غروب میکند.. به صدای خروسی که فردا بیدارت میکند.. به صدای جیرجیرک هایی که فکر تو را...
-
باران عشق..
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:50
در زیر باران با فاصله ای نه چندان زیاد قدم می زنیم ... تو آرام به من خیره شدی .. من دستانم را باز میکنم .. صورتم را با آب باران میشویم .. هر دو خیس شدیم .. به من نزدیک می شوی .. دستانت دستانم را لمس می کنند .. آنان را فشار می دهی .. دست در دست هم در رویایی که هرگز خیس نمی شود راه میرویم .. بیدار میشوم .. نا امید به...
-
چه دشوار است فرار بی پایان...
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:44
دستانم میلرزید خواهرم زیر بالهای من با گریه و زاری پناه گرفته بود.. دستانم میلرزید خواهرم زیر بالهای من با گریه و زاری پناه گرفته بود.. نمیدانستم چه کنم..!او به من اعتماد کرده بود..به او قول داده بودم که مراقبش باشم.مادرم را صدا زدم:((مادرم..مادرم کجایی؟مادرم میبینی؟ کسی که مارا به او سپردی از گرگ گرسنه هم بدتر...
-
خوش اومدید
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:39
سلام عزیزان... از اینکه قدم گذاشتین توی این کلبه ی کوچیک ممنونم.. امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد.. بیشتر متن هایی ک خودم نوشتم رو میذارم و زیرش امضا میزنم.. حرفای دلم و چیزهایی که دوست دارم رو میزارم.. خوشحال میشم اگه باعث بشم خوشحال باشید..
-
بیچاره عشق
جمعه 19 اردیبهشت 1393 22:34
بیچاره عشق.. چه غریب است میان خودخواهی ما..!! «یاسر زمانی»